در حال نوشتن پرونده بیمار قبلی بودم که دیدم سر و صدا از اتاق آنژیوگرافی میاد. رفتم اونجا دیدم بیماری مشغول سر و کله زدن با پرسنل هست که من نمیخوام آنژیو بشم. یک آقایی با سن بالای ۴۰ سال دیابتیک و فشار خون بالا؛ که به تازگی سکته قلبی کرده بود. میرم بالای سرش و میگم:
من دکتر مصطفی بیات هستم و شروع به صحبت میکنم که شما باید آنژیو شوید.
ناگهان مرا نگاه میکند و میگوید:
مصطفی تویی؟ منم حمید.
یادته در مدرسه راهنمایی توحید در اراک چکار می کردیم؟ بعد از ظهرها تیله بازی، فوتبال و هفت سنگ و بعد می رفتیم با سر و صورت خاکی در منزل و مادرهایمان با روی خوش و خندان برایمان شربت درست می کردند.
در کوچه های کودکی در حال دویدن هستم که صدایی مرا از دوران کودکی خارج می کند. صدای پرستارمونه که میگه آقای دکتر مریض رو بخوابونیم؟
نیم ساعت بعد بیمار در اتاق آنژیو بود و رگش با استنت باز شده بود.
بعد از چند روز پسرش با صدایی کودکانه گفت: عمو جون ممنون که بابام رو خوب کردی.
اونجا بود که فکر کردم علیرغم همه سختی های این رشته بهترین شغل دنیا رو دارم.
از خداوند ممنونم بخاطر انتخاب من برای کمک به مردم.
دکتر مصطفی بیات – ۲۰ مرداد ۹۷